Web Analytics Made Easy - Statcounter

ماجرای هر کدامشان شنیدنی است، مادران شهدا را می‌گویم، ام‌البنین‌های امروز که همگی افتخار می‌کنند که فرزندانشان در راه امام حسین(ع) شهید شده‌اند و سروجانشان به فدای اباعبدالله(ع).

به گزارش خبرگزاری ایمنا، همه کارت‌های دعوتشان را به دست گرفته و داخل صف‌ها ایستاده‌اند تا نوبت بازرسی‌شان فرا رسد، نگاهم به قاب عکسی که بالا گرفته است، گره می‌خورد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یاد شب قبل و خواندن نماز مغرب و عشا در امامزاده‌ای در میانه راه افتاده‌ام، در حال صحبت با همین قاب عکس بود، من را که دید، گفت: «هرجا برم بچه‌هامو با خودم می‌برم، روضه، هیئت، راهپیمایی… گفتم‌شون فردا دارم می‌برتون یه جای خوب، کار دیگه ازم بر نمیاد، چشمم نمی‌بینه، گوشم نمی‌شنوه… اینا خوش به سعادتشون شد، اینا فهمیدن چی چی درسته.»

سرش را می‌بوسم و از کلام خودش وام می‌گیرم: «شمام خوش به سعادتتون هست، اون روز که همه گرفتاریم، از رو سر همه ما شما رو رد می‌کنن و با خودشون می‌برن همین دو تا گل پسر». صدایش پر از آرزو می‌شود: «خدای محمد کنه یه جوری باشم که بتونن ببرن.»

در فاصله گیت‌ها بساط پذیرایی آماده است، کسی راهنمایی می‌کند برای رفتن به سمت پذیرایی اما هیچ‌کس توجهی ندارد، همه عجله دارند برای رسیدن به محل دیدار.

در حال وارد شدن به داخل حسینیه هستم که صدایی از پشت سرم به گوش می‌رسد: «دخترم میشه این عکس رو بگیری که چادرم را صاف کنم.» و همان‌طور که در حال مرتب کردن چادر و روسری‌اش هست، می‌گوید: «یه دیدن آقا رو دلم بود که امروز ببینمشون دیگه هیچ کاری ندارم.»

عکس را که از من می‌گیرد، بوسه‌ای بر آن می‌زند و می‌گوید: «محمدم ۲۲ ساله بود که شهید شد، می‌خواستم دامادش کنم اما هربار که سر حرف زن گرفتنش رو باز می‌کردم، طفره می‌رفت، نگو که دلش در جبهه جا مانده بود، شهادت می‌خواست، مبارکش باشه، شیرم حلالش باشه، پیش خانوم حضرت زهرا (س) روسفیدم کرد.»

صف‌های ابتدایی حسینیه را به خانواده‌های شهدا و مسئولان اختصاص داده‌اند، از هم جدا می‌شویم، دلم برای لهجه شیرینش غنج می‌رود، به ایمانش حسودی‌ام می‌شود.

سر جایم که مستقر می‌شوم و خیالم از جای خوبی که پیدا کرده‌ام، راحت می‌شود، نگاهم را روی صف‌هایی جلویی متمرکز می‌کنم، مادرانی با صورت‌های تکیده اما با دل‌های قرص و محکم که عکس‌های همراهشان را با دست‌های لرزان تا جایی که توانسته‌اند بالا گرفته‌اند، مادرند دیگر، تمام جان‌شان را در دست‌هایشان ریخته‌اند تا آنچه دیده می‌شود، عکس پسرهایشان باشد، مهم نیست که ۳۰ و یا حتی ۴۰ سال از شهادت برخی از آن‌ها گذشته، مادر تا نفس باشد، مادری می‌کند.

مادر چهار شهید شوخی نیست

«مادر، مادر شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید، مادر چهار شهید؛ شوخی نیست؛ اینها به زبان آسان می‌آید. بچه انسان سرما می‌خورد، دو تا سرفه می‌کند، چقدر نگران می‌شویم؟ یک بچه انسان برود کشته بشود، دومی برود کشته بشود، سومی برود کشته بشود؛ شوخی است؟ و این مادر با همان احساسات مادرانه سالم و جوشان و پرفوران، آنچنان نقشی ایفا کند که صد تا مادر دیگر تشویق بشوند بچه‌هاشان را بفرستند میدان جنگ. اگر این مادرها آن وقتی که جنازه بچه‌هاشان می‌آمد یا حتّی نمی‌آمد، آه و ناله می‌کردند، گله می‌کردند، یقه چاک می‌زدند، اعتراض به امام و اعتراض به جنگ می‌کردند، مطمئناً جنگ در همان سال‌های اول و در همان مراحل اول زمین‌گیر می‌شد. نقش مادران شهدا این است.»

مروری بر بیانات رهبر انقلاب درباره نقش مادران شهدا، من را به خاطرات دیدار حضرت ماه با مردم اصفهان پرت کرده است، به دیداری که هم‌سفر تعدادی از مادران شهدا شده بودم.

مادر آقامحمد من را یاد حاجیه‌خانم رمضانی انداخته بود، مادر شهیدی که همسر شهید هم بود؛ عباسش در تنگه چزابه آسمانی شده بود و پیکرش در همان تنگه مانده بود.

هنوز صدایش در گوشم است که به من گفت که چرا کسی از او آزمایش DNA نگرفته است تا روزی خبر شناسایی پیکر عباس را برای آنها بیاورند.

عباس صدیقه‌خانم هم برنگشته بود، دو سال پیش پای صحبت‌هایش نشسته بودم، یادم می‌آید، دستش را مشت کرد به سینه زد و با بغض گفت: «عباس مجرد بود بچه‌م، من هیچ یادگاری ازش ندارم، خودش میراث‌دار نداره، بعد ماها از شهدای بی‌وارث بگید، بنویسید، هر کار می‌تونید، ماها که نبودیم، شما از شهدا بگید، نشه سال تا سال ازشون یاد نکنن.»

خانه مادر عباس تنها چند کوچه بالاتر از خانه آقامحمد مرادی است؛ شهید مدافع حرم ارتش که در وصیت‌نامه‌اش گفته بود: «ما فرزند عاشورایم.»؛ پسر بزرگ خانواده و دل‌گرمی مادر بود، روزها با او صحبت کرده بود تا راضی به رفتنش شود، رفتنی که همه می‌دانستند بازگشتی در آن نیست.

صدایش می‌لرزید، اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، می‌گفت محمد فدایی بی‌بی زینب (س) شده است، خودش هم شب اعزام گفته بود این سر فدایی حضرت زینب (س) است، برنمی‌گردد.

راضی هستم به رضای خدا

مادر محمدرضا هم صدایش می‌لرزید، اما چشم‌هایش برق می‌زد، راضی بود به رضای خدا، فرزندش امانتی بود که به صاحبش برگشته بود؛ محمدرضا اسماعیلی محرم سال‌جاری در سیستان و بلوچستان شهید شد.

صحبت‌های مادر محمدرضا، مشابه صحبت‌های مادر شهیدان کاظمی است، او هم عین همین جمله‌ها را گفته بود، صلابت دل‌نشینی که در کلامش نهفته بود من را یاد بیانات رهبر انقلاب انداخته بود، وقتی حضرت پدر فرموده بودند که زن نگو، مردآفرین روزگار: «بارها من این را گفته‌ام؛ در زیارت خانواده‌های شهدا، اغلب اوقات مادران شهید را شجاع‌تر و مقاوم‌تر از پدران شهید یافتم. مگر محبت مادر را می‌شود با محبت پدر مقایسه کرد؟ روح لطیف زنانه، آن هم نسبت به جگرگوشه، این را پرورش بدهد، بزرگ کند مثل دسته گل، بعد راضی بشود که او برود میدان جنگ و به شهادت برسد؛ بعد برای اینکه جمهوری اسلامی دشمن‌شاد نشود، بر جنازه او گریه هم نکند! که بنده مکرر به این خانواده‌های شهدا گفتم گریه کنید؛ چرا گریه نمی‌کنید؟ گریه ایرادی ندارد. گریه نمی‌کردند، می‌گفتند می‌ترسیم جمهوری اسلامی دشمن‌شاد شود، زن مگو، مردآفرین روزگار، زن‌های ما این‌هایند؛ امتحان خوبی دادند.»

ماجرای هر کدامشان شنیدنی است، مادران شهدا را می‌گویم، مادرانی که همگی افتخار می‌کنند که فرزندانشان در راه امام حسین (ع) شهید شده‌اند و سروجانشان به فدای اباعبدالله (ع).

جملات این مادران خیلی آشناست، روضه حضرت ام‌البنین (س) را سرچ می‌کنم: «وقتی کاروان اسرای کربلا به مدینه نزدیک می‌شود بشیری مطابق معمول، پیشتر از کاروان، خود را به شهر می‌رساند تا خبر ورود کاروان را اعلام کند. بشیر این کاروان امّا از مواجهه با یک تن بسیار پرهیز دارد و او ام‌البنین است، بشیر نمی‌تواند و نمی‌خواهد حامل خبر شهادت چهار دلاور یک مادر باشد. چه بگوید؟ چگونه بگوید؟ کدام زبان است که در هرم گدازنده این خبر نسوزد؟!

امّا می‌شود آنچه نباید بشود.

ام‌البنین به مدد شامه، نزدیکی کاروان کربلا را در می‌یابد، به سمت دروازه شهر به راه می‌افتد و در میانه راه با بشیر مواجه می‌شود.

سوال ام‌البنین چیست جز:

چه خبر؟

چه بگوید بشیر؟! به مادری که ام‌البنین بودنش به افتخار چهار پسر و چهار دلاور محقق شده است، چه بگوید؟! تلاش می‌کند که زهر مصیبت را آرام آرام و جرعه جرعه بنوشاند، می‌گوید:

- سرت سلامت مادر! عباست به شهادت رسید.

و منتظر صیحه ام‌البنین می‌ماند.

اما ام‌البنین انگار نمی‌شنود این خبر را و باز می‌پرسد:

- چه خبر؟

و بشیر مبهوت و متحیر، جرعه دوّم را به ساغر صبوری ام‌البنین می‌ریزد.

- مادر! عبداللّه هم به دیدار خدا شتافت.

انگار ام‌البنین باز هم چیزی جز پاسخ سوال خود می‌شنود.

- پرسیدم چه خبر؟

و بشیر ضربه خبر آخر را فرود می‌آورد و خود را خلاص می‌کند:

- چه بگویم مادر! عثمان و جعفرت هم شهد شهادت نوشیدند.

اما ام‌البنین خلاص نمی‌شود، آشفته‌تر می‌شود. نقاب از چهره ادب بر می‌دارد، معرفت مکتوم را برملا می‌کند و فریاد می‌کشد:

- بشیر! از حسین چه خبر؟ انّ اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبداللّه الحسین.

همه بچه‌های من و همه آنچه در زیر این گنبد میناست به فدای ابی‌عبداللّه، بگو از او چه خبر؟»

کد خبر 715035

منبع: ایمنا

کلیدواژه: مادران شهدا مادر شهيد رهبر انقلاب حضرت ام البنین س شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق مادران شهدا ام البنین شهید شد چه خبر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۳۸۲۶۷۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

این شهید حتی موقع به‌ دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلی‌هایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدت‌های خود را در عملیات غرورآفرین الی بیت‌المقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه درپی می‌آید ماحصل گفتگو با محترم‌السادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.

بی‌قرار رفتن بود

بنابر روایت ایسنا، سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم می‌کرد. خدمت سربازی‌اش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش می‌گوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک می‌کرد. همیشه نماز را اول وقت می‌خواند و من بلافاصله پشت سرش می‌ایستادم. نمازهای جماعت‌مان را هیچگاه از یاد نمی‌برم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی می‌کردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار می‌داد. جمعیت به پادگان نزدیک می‌شد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آن‌ها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضی‌ها می‌گفتند: «این چه کسی است که با جرأت آن‌ها را به جمع ما می‌کشاند.» چند روز بعد پادگان‌های ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوباره‌ای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.

خبر تولد فاطمه

خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش می‌گفتند: یکی از بچه‌ها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی می‌خواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی می‌گذاشت. بعضی‌ها از دور می‌گفتند:مبارکه! عده‌ای هم می‌پرسیدند:اسم دخترت را چی می‌گذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!

فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچه‌ها می‌خواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات می‌مانم.

شهادت در بیت المقدس

همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپاره‌ای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای ناله‌ای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. می‌دانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آن‌ها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی می‌خواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه می‌گوید وقتی به شهادت رسید کوچک‌ترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهره‌اش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.

بدرقه با دعای خیر

قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالی‌که سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه می‌خواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمی‌بینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!

فاطمه و شهادت پدر

خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیت‌المقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه می‌کرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.

از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامه‌ای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایت‌مدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیه‌هایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.

۲۷۲۱۹

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901499

دیگر خبرها

  • رقص خون در گلوی پاییز؛ روایتی متفاوت از همسر شهید جاویدالاثر «رسول هوشیاری»
  • درگذشت مادر شهید اسحق مددی
  • این شهید حتی موقع به‌ دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!
  • پخش فصل جدید «رخ‌ مادر» از امشب
  • «رخ‌ مادر» امروز از شبکه افق روی آنتن می‌رود/ روایتی شاعرانه از زندگی مادران شهدا
  • «رخ‌ مادر» روی آنتن شبکه افق/ روایتی شاعرانه از زندگی مادران شهدا
  • «رخ‌ مادر» از شبکه افق روی آنتن می‌رود/ روایتی شاعرانه از زندگی مادران شهدا
  • باید هرکس، وظیفه خود را بداند و به آن عمل کند
  • لزوم تبعیت و الگوبرداری از شهید مطهری در جهاد تبیین
  • روایتی از شهادت مرتضی مطهری، معلمی برای انقلاب اسلامی ایران